قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان
آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند “چه کس مرده است؟ “
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین
مبدل کرده ام .
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند
که ترا فرش کرده ،یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، یکی
به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و
… آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا
می شنوند ، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای
موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک
نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی
مسابقه نفس است …
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با
شماره صفحه ،
خواندن تو آز آخر به اول ،یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای
کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب
مسابقات هوش نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ، گویی که قرآن
همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم
تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم
بسمه تعالي
عيد نوروز از ديدگاه پيامبر مكرم اسلام (ص) و ائمه اطهار (عليهم السلام)
پيامبر اسلام (صل اله عليه و آله ):
اگر مي توانيد هر روز را نوروز كنيد،
يعني در راه خدا به يكديگر هديه بدهيد و با يكديگر پيوند داشته باشيد.
مشاهده تصاویر در ادامه مطلب
زدودن غبار از خانه ی دل ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی از این باد ارمدد خواهی چراغ دل برافروزی اینک بهار بستر سپید زمین خسته را در می نوردد و روپوش برف را از سر و روی آن کنار می زند. افسردگان خواب زده را صلا می دهد و دم مسیحایی خویش را بر جان مرده آنان می دمد. هنگام آن است که پنجره دل های افسرده خویش را به سمت بهار بگشاییم. هان! شمایان که به گاهِ بهاران خانه خویش از غبار یکساله زدودید و از هر چه آلودگی ستردید، آیا هیچ اندیشیدید که خانه دل نیز، نه از غبار، که از زنگار چندین ساله غفلت بزدایید؟ مسکن خویش را که هماره دست نظافت بر آن داریم هر سال می شوییم؛ چگونه قلب خویش را که عرش رحمان است، نمی روبیم و غبار از آن نمی زداییم و به دست فراموشی می سپریم؟
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی
پراست سینه ام از اندوه گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
ســــر بهـــار ندارند بلبـــلان بی تو
لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زندسخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویر
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نه
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزاره غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
|
||
صبر کن سهراب گفته بودی قایقی خواهم ساخت قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم...
|