الف ) آموزش معارف مهدوی
1 - هرگونه آموزش و کار تربیتی باید متناسب با سن، درک و توان کودک انجام شود
2 - کودکان با محدودیتهای خاصی از نظر شناختی روبرو هستند و پذیرش پاره ای از مفاهیم مرتبط با مهدویت مانند طول عمر، پنهان بودن و انتظار طولانی، برای آنها دشوار است
3 - یکی از مهمترین نمونه ها در سیره پیامبران ، امامان و بزرگان، نمونه هایی است که در آنها برخوردی صمیمی مهربان و دلنشین با کودکان داشته اند و نیز سفارش هایی که در جهت احترام، مهربانی و هم زبانی با کودکان بیان کرده اند یا نمونه هایی که خصوصیات ممتاز آنان در کودکی مطرح می کند
4 - داستان های مرتبط با کودکی حضرت را تعریف کنید
5 - به زبانی ساده درباره فلسفه غیبت ضرت از سوی خداوند توضیح دهید
6 - فلسفه، نحوه و شکل غیبت را به روشی قابل فهم برای فرزند خود شرح دهید (مثال : خداوند ایشان را به صورت انسانی ناشناس در میان مردم قرار داد تا دشمنان نتوانند مزاحمتی برای ایشان داشته باشند )
7 - به نیازهای کودک خود توجه داشته باشد و گاهی سفرهای معنوی خود را با تفریحاتی مانند: صرف غذا در فضای مسجد جمکران، بازی با کودک در آن فضا و تهیه هدیه های مناسب در این سفر فراهم کنید
8 - می توانید از همان دوران کودکی و خردسالی، با تهیه کتاب های شعر، رنگ آمیزی ، قصه و نز تهیه نرم افزارهای مهدوی، کودک خود را غیر مستقیم با حضرت آشنا کنید
ب ) پرورش احساسات مهدوی در کودکان
لطفا به ادامه مطلب توجه فرمایید ...
عجب صبری خدادارد
اگرمنجای اوبودم "همان یک لحظه اول که اول ظلم رادیدم که ازمخلوق بی وجدان
جهان راباهمه زیبایی وزشتی به روی یکدگر ویرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
اگرمن جای اوبودم که میدیدم یکی عریان ولرزان"دیگری پوشیده ازصدجامه رنگین"زمین وآسمان راواژگون
مستانه میکردم
عجب صبری خدادارد
اگرمن جای اوبودم که در همسایه صدهاگرسنه"چندبزمی گرم عیش ونوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم"بر لب پیمنه میکردم
عجب صبری خدادارد
اگرمن جای اوبودم نه طاعت می پذیرفتم"نه گوش ازبهراستغفار این بیدادگرها تیز کرده"پاره پاره درکف زاهد نمایان"سجده ی صدگانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
اگرمن جای اوبودم"برای خاطر تنهایکی مجنون صحراگرد بی سامان"هزاران لیلی ناز آفرین را کوه به کوه
"آواره ودیوانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
اگرمن جای اوبودم"به گردشمع سوزان دل عشاق سرگردان"سراپای وجود بی وفامعشوق را پروانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
اگرمن جای اوبودم"به عرش کبریایی"باهمه صبرخدایی"تا که میدیدم عزیز"نابه جایی"نازبریک ناروا گردیده
خواری می فروشد"گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
اگرمن جای اوبودم"که میدیدم مشوش عارف"ز برق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش"به جزاندیشه عشق ووفا"معدوم هرفکری"دراین دنیای پرافسانه میکردم
عجب صبری خدا دارد
چرامن جای اوباشم"همین بهترکه اوخودجای خود بنشسته وتاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای اوچوبودم"یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل وفرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد
مهربان
آنقدر شاعرم امشب که فقط ،
سایه مهرتورا کم دارم
باتو هستم
ای سراپا احساس
خون تو در رگ من هم جاریست ،
جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است
نازنین
زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،
ما مطهر شده ایم ،
پیش رو راه رسیدن به خداست
…
مهربان
سبد معذرتم را بپذیر ؛
کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده
خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ،
پر سبزینه و ریحان و غزل ،
پر تکرار گیاهان نمو ،
پر ابیات ملون شده در خمره عشق ،
پر انوار خدا.
داخل خانه دل ؛
جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است
من به دل راز رسیدن دارم ،
من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،
خوب می فهمم اگر در باران ،
چتر خود را به کسی بخشیدم؛
توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست
خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛
حکمتی در کارست
…
مهربان
سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛
اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش
آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛
بیستون کم دارم ،
تیشه عاقبتم را بدهید
آنقدر ساده سخن میگویم ؛
که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،
دل و دلداده روی هم بیند
…
مهربان
ساعت الآن دقیقا خواب است
- و من و پهنه کاغذ بیدار
روی تو در نظرم نقش نخست ،
و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش
و خود او می داند ؛
که دلم آنقدر آغشته به توست ؛
که اگر از صف فردوس برین ،
طیفی اندازه صد نور میسر سازد
من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت
…
مهربان
بازهم ،
سبد معذرتم را بپذیر
آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،
واژه ات راهی شعرم شده است
لحظه ای گوش بکن ،
یک موذن مست است
آنقدر خوب اذان میگوید ،
گوئی او عکس خدا را دیده
خوش بحالش اما ؛
طرح زیبای خدا را گاهی ،
می توان در پس سیمای عزیزی جوئید
…
مهربان
دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛
…
مهربان
آنقدر شاعرم امشب که زمین ،
در پی زمزمه ام مست شده ست
سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز
گوشهایش به من آویزانند
آنقدر شاعرم امشب که دلم ،
از پس سینه برون آمده باز
او نگاهش به من است
من نگاهم به قدم رنجه تو
آنقدر شاعرم امشب که فقط ،
روح روحانی تو حال مرا می فهمد
…
مهربان
عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است
عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است
عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست
ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم
بعد از امشب شاید ،
نقش اعجاز تو را طرح زنم
…
مهربان
ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟
یا مرا چوب تادب بنواز ؛
یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر
…
مهربان
لذت صبح مجدد اینجاست ،
میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم
دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛
" کعبه ام مثل نسیم ،
میرود باغ به باغ ،
میرود شهر به شهر
ثروتی بیش به من داده خدا
…
مهربان
از سر کودکی من بگذر ،
باید آرام به سجاده تعظیم روم ،
شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است
" به خدا می دهمت عاریه وار ،
آری عاشق شده بودم این بار
اوايل دههي شصت، وقتي چهارده سالم بود و در شهر كوچكي در جنوب «اينديانا» زندگي ميكرديم، پدرم فوت كرد.
درست زماني كه من و مادرم براي ديدن بستگانمان از شهر خارج شده بوديم، پدر ناگهان دچار حملهي قلبي غيرمنتظرهاي شد و درگذشت. وقتي به خانه برگشتيم، ديديم پدرم رفته است...
هيچ فرصتي نبود كه به او بگوييم «دوستت دارم» يا با او خداحافظي كنيم ، او مرده بود، براي هميشه. خواهر بزرگترم به كالج ميرفت و بعد از مرگ پدر، خانهي ما از حالت يك خانوادهي شاد و پرجنب و جوش به خانهاي تبديل شده بود با دو آدم متحير كه درگير غم خاموش خود بودند...
ادامه داستان را در ادامه مطلب بخوانید
آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!
روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:
“واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!”
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!
اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود: