«همیشه حرفهاییست برای گفتن و حرفهاییست برای نگفتن و ارزش هر انسان به حرفهایست که برای نگفتن دارد حرفهایی اهورایی و برآمده از دل ...»
"دکتر شریعتی"
بایدها و نبایدها را گاهی بگو!
بگذار همگان بفهمند که بایدی هست و یا نبایدی هم باید باشد…
بگذار دنیا بفهمد این همان قانونی است که برایمان رقم خورده
بی شک سخت ترین لحظه آن است که نبایدها را به باید تبدیل کنی و از اعماق وجودت فریاد بزنی
آری… من به تنهایی تا اوج خواهم رفت
و بایدهای زندگی ام را باید باورهای مردمان دوردست خواهم کرد
امتحان کن
شاید تو تنها دلیل این تحول باشی
درود بر تو
اى هشتمين سپيده
- اگر از سايه ساران درود مى پذيرى-
باران نيز به اِزاى تو پاك نيست.
و بر ما درود
- اگر فاصله خويشتن تا تو را ،
تنها بتوانيم ديد-
اى آفتاب،
ما آن سوى ذرّه مانده ايم!
* * *
من آن پرنده مهاجرم
كه هزار سال پريده است
اما هنوز،
سواد گنبدت
پيدا نيست.
آوخ كه بال كبوتران حَرَمت
از چه تيرهاى زهرآگين خسته است
شكسته است.
* * *
اى عرش !
اى خون هشتم !
نيرويى ديگر در پرم نه !
كه ما را هزار سال
نه رهتوشه اى بر پشت بود
و نه شمشيرى در دست !
و مگر در سينه ،
عشق مى افروخت
مى سوخت ،
كه چراغ تو ،
روشن ماند.
ای معنی عشق
ای یاد تو در خاطر من جاودانه
بی تو چشمم چشمه ی اشک شبانه
ای روشنایی ای چراغ زندگانی
ای رفته در ابر سیاه بی نشانی
وقتی تو رفتی
از مشرق لبها طلوع خنده ها رفت
از دست من وز دست ما اینده ها رفت
وقتی تو رفتی
مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد
وقتی تو رفتی
دنیا به چشمم از قفس هم تنگ تر شد
وقتی تو رفتی اندوه شوق زندگی را از دلم برد
وقتی تو رفتی
برگ درختان زرد شد خورشید افسرد
وقتی تو رفتی مرگ خندید
در جمع ما انگیزه های زیستن مرد
از باد پرسیدم کجا رفت
گفتا که من هم در پی آن رفته از دست
سر تاسر دنیا خزیدم
اندوه اندوه
او را ندیدم
از شب سراغت را گرفتم
شب گفت افسوس
او ماه من بود
من هم به امید طلوعش ماه ها تاریک ماندم
لطفا برای مشاهده اطلاعات بر روی ادامه مطلب کلیک کنید